گاهی غم گاهی شادی
سلام سلام صد تا سلام
این روزها روزهای پر مشغله ای بود . اتفاقات زیادی تو این ماه اخیر افتاد که کمی هم باعث شد مهلا کوچولوی ما برنامه روزانه اش دچار تغییر بشه.
اوایل شهریور ماه بود که مامان بزرگ بایایی به تهران اومد و ماهم خیلی خوشحال از اومدن مامان بزرگ.چون مامان بزرگ خیلی مهربون بود و همیشه خاطرات خوبی برای ما رقم میزد.
اومدن مامان بزرگ همراه شد با سکته مغزی و بستری شدن تو بیمارستان و در آخر هم رفتن مامان بزرگ از کنار ما........
خیلی روزهای بدی بود.با فوت مامان بزرگ ما باید به شیراز میرفتیم.خیلی غصه دار بود چون همیشه رفتنمون به شیراز همراه با خوشحالی بی حد و حصر من و بابایی بود اما این دفعه واقعا رفتن به شیراز خیلی دردآور بود.
خلاصه باهم به شیراز رفتیم و مراسم اونجا برگزار شد و برگشتیم.بماند که مهلای من اونجا خیلی بیقراری میکرد و به غیر از بغل من پیش هیچ کس دیگه نمی رفت و همین خیلی باعث خسته شدن من شد.اما به هر حال هر چه بود گذشت
در راه برگشت هم که ماشین خراب شد و مجبور به بکسل ماشین شدیم و خودمون با بابا جون و مامان جونی برگشتیم
بعد برگشت به تهران یه اتفاق خوب افتاد که اون هم به دنیا اومدن نی نی دایی مهدی بود که در تاریخ 29/6 /93 چشمای قشنگش رو به روی دنیا باز کرد.ایشالله که قدمش خیر باشه
از کارهای قشنگت هر چی بگم کم گفتم .بیشتر از حد تصور باهوش و کنجکاوی.این موضوع رو هر کسی که دیده بدون اغراق اعتراف کرده.هر کلمه ای رو که میگیم مثل طوطی سریع تکرار میکنی البته به زبون خودت مثلا به عروسی میگی عدودی
این روزها خیلی فکرم مشغوله ،واسه مهد گذاشتن یا نذاشتن دختر گلم.از یه طرف اصلا دلم نمیاد دختر نازم هر روز صبح زود بیدار بشه و بره مهد از یه طرف هم پیش مامان جون موندنت برای من سخته چون هم راه دوره هم رفت و آمد مامان جونی مشکله
امیدوارم مثل همیشه خدا کمکم کنه تا بتونم بهترین تصمیم رو بگیرم.
در ادامه چند تا از عکسهای جدیدت که بیشترش مربوط به شیراز میشه رو میذارم.عکسی از نی نیه تازه دنیا اومده ندارم چون هنوز تو بیمارستانه.قول میدم تو پست بعدی حتما بذارم
مهلا در حال دیدن تلویزیون(البته این صحنه بیش از یک دقیقه به طول نیانجامید چون مهلای ما اهل یک جا نشستن اصلا نیست)
مهلا در حال وارسی آب سرد کن مرکز انتقال خون ایران.(عینک آفتابی فقط جهت ژست عکس می باشد)
مهلا جونم عاشق تلفنه و هر جا یه تلفن عمومی ببینه حتما باید چند لحظه ای با دوستان فرضیش صحبت کنه
مهلا در حرم مطهر شاهچراغ(ع)
از مسافرت که برگشته بودیم یکی از تفریحاتت این بود که میرفتی تو چمدون.واسه همین ما هم چند روزی چمدون رو سرجاش نذاشتیم تا شما به بازیت برسی.الته این مسئله به قیمت خراب شدن چمدون تموم شد
مهلا در حالی که گل سر مامانی رو به سر زده