مهلامهلا، تا این لحظه: 11 سال و 10 روز سن داره

دخمله مامان و بابا

دختر اردیبهشتی تو هدیه بهشتی

دختر اردیبهشتیه من سلام   خیلی خوشحالم  که هر سال با اومدن بهار و بخصوص اردیبهشت ماه من یه حس خاصی دارم و اون حس هم حس بزرگ شدن و خانوم شدن دختر گلمه.هر سال با اومدن اردیبهشت یاد و خاطره دنیا اومدن دخترم برام زنده میشه و هر لحظه خدا رو شکر میکنم که این هدیه زیبا رو به من و بابایی داد. بعد تعطیلات عید دخترم دو هفته ای رو پیش مامان جونی موند و بعد از اون به مهد رفت البته بعد رفتن به مهد سرما خوردی و مجبور شدی یه ده روزی مهد نری و این سرما خوردگی واقعا سخت بود و بی اشتهات کرده بود.تا به حال اینجوری مریض و بی اشتها نشده بودی و در طول یه هفته دخترم  آب شد. بعد خوب شدنت دوباره به مهد رفتی.هنوز هم به مهدت عادت نکردی و هر ...
27 ارديبهشت 1394

دختر کوچولوی شیرین زبونم

سلام و صد سلام   دوباره بعد یه غیبت طولانی اومدم اما با یه عالمه عکس و خبر اول از ماههای قبل بگم  که ماه بهمن و اسفند خیلی ماههای شلوغی بود طوریکه همش در حال بدو بدو  و تلاطم بودیم.بعد از اینکه از مسافرت برگشتیم مامان جونی یه عمل کوچیک داشت که انجام داد و چند روزی درگیر اون بودیم و بعد از اون هم نی نیه  خاله مینا به دنیا اومد.یه دختر کوچولوی ناز و خوشگل بنام عسل بعد به دنیا اومدن عسل کوچولو بخاطر اینکه مامان جونی کمی سرش شلوغ شده بود  مهلا جونی باید میرفت مهد.روزهای اول کمی سخت بود برات اما کم کم عادت کردی .تقریبا کل اسفند ماه  رو مریض بودی .کمی خوب میشدی اما دوباره سرما خوردگیت برمیگشت.تا اینکه اوای...
29 فروردين 1394

روزهای با تو بودن(20 ماهگیه دخترم)

سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت دختر نازم  بالاخره اومدم دوباره با تاخیر اما دست پر یواش یواش دختر کوچولوی ضعیف و بی اختیار داره تبدیل میشه به یه خانوم کوچولوی شیطون و غیر قابل کنترل.ماشاله بیش از اندازه تحرک داری و طوری شده که ما در مقابلت کم میاریم.روز به روز پیشرفتت تو حرف زدن و تقلید رفتار ما تحسین برانگیز تر میشه چون کارهایی میکنی که همه رو انگشت به دهن میذاره ماه پیش با هم یه مسافرت داشتیم که خدا رو شکر تو این مسافرت زیاد ما رو اذیت نکردی فقط تو راه برگشت به دلیل تاخیر پرواز خیلی اذیت شدی و به تبع ما هم همینطور خیلی خوب شد که تو این مسافرت به نصیحت مامان جونی گوش دادیم و کالسکه شما رو همراه خودمون بردیم .چون اینجوری وق...
15 بهمن 1393

18 ماهگیه دختر نازم

سلام و صد سلام   دختر نازم خیلی شرمند ه ام بابت اینکه دیر تونستم و بیام و مطالب وبلاگت رو به روز کنم.ولی خودت  میدونی چقدر سرم شلوغه و چون همیشه دوست دارم تو پستهام عکسهای خوشگلت رو بذارم واسه همین مجبورم صبر کنم تا وقتم کمی آزاد بشه. از دو ماهی که گذشت بگم ، طبق معمول هر روز که میگذره شیطونی هات و دلبریهات بیشتر و بیشتر میشه.خیلی باهوشی طوریکه با یه بار دیدن یه کار سریع تقلید میکنی و به خاطر همین موضوعه که ما سعی میکنیم خیلی مراقب رفتارمون باشیم تا خدا نکرده شما رفتار اشتباهی رو از ما یاد نگیری حرف زدنت هم که  دل همه ما رو میبره.هر کلمه ای رو که میگیم سریع مثل طوطی تکرار  میکنی . یکی از کارهای خیلی قشنگت ن...
15 آذر 1393

گاهی غم گاهی شادی

سلام سلام صد تا سلام   این روزها روزهای پر مشغله ای بود . اتفاقات زیادی تو این ماه اخیر افتاد که کمی هم باعث شد مهلا کوچولوی ما برنامه روزانه اش دچار تغییر بشه. اوایل شهریور ماه بود که مامان بزرگ بایایی به تهران اومد و ماهم خیلی خوشحال از اومدن مامان  بزرگ.چون مامان بزرگ خیلی مهربون بود و همیشه خاطرات خوبی برای ما رقم میزد. اومدن مامان بزرگ همراه شد با سکته مغزی و بستری شدن تو بیمارستان و در آخر هم  رفتن مامان بزرگ از کنار ما........ خیلی روزهای بدی بود.با فوت مامان بزرگ ما باید به شیراز میرفتیم.خیلی غصه دار بود چون همیشه رفتنمون به شیراز همراه  با خوشحالی بی حد و حصر من و بابایی بود  اما این دفعه واقع...
30 شهريور 1393

15 ماهگی

سلام سلام صد تا سلام دختر ناز و قشنگم  15 ماهگیت مبارک.15 ماهه شدی و یه عالمه هم شیرین تر و شیطون تر 12 امین دندونت هم بعد یه  ماه انتظار بیرون زد و خیال ما هم راحت شد.حالا منتظر دندونهای بعدی هستیم طبق معمول شیطنت هات روز به روز داره زیاد تر میشه و تلاش ما برای کنترلت بی نتیجه تر.کار جدیدی که خیلی بهش علاقه داری اینه که میری روی مبل و روی دسته مبل می ایستی و هی از این مبل به اون مبل در حال رژه رفتنی.اگه بخوایم مانعت بشیم هم واویلا داره و شروع میکنی به گریه.گاهی اوقات هم میخوای از روی مبل پایین بپری که با مخالفت ما روبرو میشی  . البته یکی دو باری  از غفلت ما سوءاستفاده کردی و از روی مبل به پایین پریدی.نمیدون...
20 مرداد 1393

ماه شب چهارده من

دختر نازنینم  خیلی خوشحالم که زنده ام و چهارده ماهگیت رو می بینم . این روزها بیشتر به فکر سلامتیمم  اون هم فقط یه دلیل داره چون میخوام زنده باشم و بزرگ شدنت رو ببینم .آخه هر روز که بزرگتر میشی شیرین تر هم میشی .کارهای میکنی که تو اوج خستگیم لبخند رو رو ی لبم میاره.به غیر از شیرین زبونیهات و دلبریهایی که میکنی حتی راه رفتن و نگاه کردنت هم برای من قشنگه و خواستنیه هفته های گذشته به دلیل دندون درآوردنهای مکرر کمی بیقراری داشتی که خدا رو شکر اون روزها هم فعلا گذشته و دوازدهمین دندونت از روی لثه خودش رو به ما نشون داده اما هنوز بیرون نزده. این روزها تلاشت برای صحبت کردن خیلی زیاد شده هر کلمه ای رو که بهت میگم اگه راحت باشه سریع...
22 تير 1393