روزهای پر هیاهو
سلام دختره ماهممممممممممممممممممم
امروز که این مطلب رو تو وبلاگت میذارم شما دو ماهت تموم شده
شنبه گذشته با مامان جونی رفتیم برای زدن واکسنهای دو ماهگیت.من که خیلی استرس داشتم همش میترسیدم که بعد واکسن زدن خدا نکرده تب کنی
اما خدا رو شکر تو مثل همیشه دخمله خوبی بودی و درسته موقع واکسن زدن کمی بیقراری کردی اما بعدش اصلا اذیت نکردی
مهلا جونم این روزها خیلی واسه من زود میگذره چون صبح تا شب و شب تا صبح در حال سر و کله زدن با شما هستم ههههههههههههههههه
تو کلا کمی بیقراری یعنی اصلا روی زمین بند نمیشی همش باید بغلت بگیرم و علاوه بر اون همش برات شعر بخونم و بالا پایین بندازمت تا آروم شی البته تو این کار مامانی و بابا و خاله اینها هم کمکم میکنن
این روزها روزهای آماده شدن واسه عروسیه خاله میناست.حدود یه ماهه دیگه عروسیه و الان خاله در حاله آماده کردن خونه و چیدن وسایلشه
امیدوارم تا عروسیه خاله مینا تپل مپل شی دخمله گلم
آخرین بار که رفتیم برای قد و وزنت روز دو ماهگیت بود که وزن شما 4600 گرم و قدت 58 سانتی متر بود.
قربون قدت برم الهیییییییییییییییییییییییییییی
در ادامه هم چند تا از عکسهات و میذارم البته موقع هایی که میخندی و شیطنت میکنی دوربین دم دستم نیست که ازت عکس بگیرم به بزرگیه خودت ببخش