تلخ و شیرین
سلام همه زندگیمممممممممممممم
ببخش دختره گلم که نتوستم زورتر بیام و وبت رو آپ کنم چون همونطور که میدونی چند وقتی بود که درگیر عروسیه خاله مینا بودیم خدا رو شکر عروسیه خاله مینا به خوبی و خوشی برگزار شد و خاله هم رفت سر خونه زندگیش و الان هم رفتن ماه عسل .ایشالله که قسمت همه جوونها بشه و یه روزی هم من عروسیه تو دختره گلم رو ببینم
فردای عروسیه خاله مینا هم عمه خودم فوت کرد و چند روزی هم درگیر مراسم عمه بودیم البته من زیاد نتونستم تو مراسم شرکت کنم چون شما اذیت میشدی .ایشالله که هیچ کسی غم نبینه
از حاشیه که بگذریم برسیم به خودم و خودت
این روزها تو تموم وقت من و رو پر کردی طوریکه مجبورم بیشتر وقتها بمونم خونه مامانی چون واقعا دست تنها نمیتونم و خسته میشم.بابایی هم چون می بینه این جوری شما و من کمتر اذیت میشی خستگی رو به جون میخره و هر روز با اینکه باید مسیر بیشتری رو بیاد اما به خاطر من و شما میاد و ما رو می بینه
این روزها خیلی شیرین شدی وقتی شیر میخوری فقط زل میزنی تو چشمهای من و هی شیر و رها میکنی و به من میخندی.وقتی که بهم لبخند میزنی دوست دارم اون لحظه دنیا بایسته و من و تو ، تو اون لحظه بمونیمممممممممممم
الان که این مطلب رو مینویسم شما 3 ماه و 10 روزته.کم کم زمان مرخصیه من داره تموم میشه و کمتر از 3 ماه یگه باید برم سرکار .البته خیلی دلم برای همکارها و حال و هوای سرکار تنگ شده و فقط دوری از تویه که فکرم رو مشغول کرده که البته کم کم عادت میکنیم مگه نه دختره گلم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در آخر هم یه عکس تو رو با بابایی میذارک که روز عروسیه خاله مینا گرفتیم تا بدونی اون روز چه شکلی بودی