مهلامهلا، تا این لحظه: 11 سال و 3 روز سن داره

دخمله مامان و بابا

اولین نوروز دخترم

1393/1/5 11:22
نویسنده : مهدیه
3,005 بازدید
اشتراک گذاری

یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبرالیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال

نوروز باستانی مبارک

 

امسال عید با بقیه سالها یه فرق داشت.

اون هم اینکه یه دختر نازنین و خوشگل کنار من و همسری پای سفره هفت سین نشست

(البته نا گفته نمونه به خاطر اینکه کوچولوی ما بیش از حد شیطونه مجبور شدیم سفره رو روی سکوی کابینت پهن کنیم تا از دسترس شیطون بلا به دور باشه)

قبل از سال تحویل به خاطر تب و مریضی که داشتی مجبور شدم ببرمت دکتر تا خدا نکرده توی ایام عید مشکلی برات پیش نیاد.تو بیمارستان اینقدر خوش اخلاق بودی که نظر همه رو به خودت جلب میکردی.همه بچه ها که مریض بودن خیلی بی حال تو بغل مامان و باباهاشون خوابیده بودن و ناله میکردن.اما تو با اینکه کمی حال ندار بودی اما دست از شیطونی و وروجک بازی بر نمیداشتیقهقهه

یه چیز جالب اینکه تا صدای اهنگ زنگ  موبایل یه نفر بلند شد قبل از اینکه خودش بشنوه تو شروع به رقصیدن کردی( مدل رقصیدنت هم اینجوریه که کمرت رو غر میدی و تو دستات رو از مچ می چرخونی مثل کسی که داره لامپ سفت میکنه )و من مطمئن شدم که حس شنواییت واقعا فوق تصوره٠اینو میگم به خاطر اینکه تو خونه هم همینطوری .به کوچکترین صدایی که ما هم نمیشنویم واکنش نشون میدی.وقتی تلویزیون روشنه و من میخوام بخوابونمت یواشکی کنترل رو برمیدارم و صدای تلویزیون رو کم میکنم.تا صدای تلویزیون کم میشه سریع شیر خوردن رو ول میکنی و به تلویزیون خیره میشی.)

بعد از بیرون اومدن از بیمارستان با هم رفتیم خرید.یه خرید جانانه دو نفره .با اینکه تو بغلم بودی و حمل وسایل سخت بود اما چون نزدیک سال تحویل بود مجبور بودم وسایلی که لازمه رو حتما بخرم  و سفره هفت سین رو کامل کنم.

خیلی جالب بود وقتی سال تحویل شد و من و بابایی همدیگرو بوسیدیم و سال نو رو بهم تبریک گفتیم گلم چنان متعجبانه ما رو نگاه میکردی که باعث خنده ما شد

بعدش هم من و بابایی شما  رو بوسیدیم و سال نو رو بهت تبریک گفتیم و تو هم یه عالمه ذوق کردی

کنار هفت سین چند تا عکس ازت انداختیم که قول میدم دفعه بعد بیارم و بذارم تو وبلاگت

روز اول عید یکی دو جا عید دیدنی رفتیم.کمی سخت بود با شما اما گذشت .روز یک شنبه هم مامان بابایی به همراه عمه هات اومدن خونمون.خدا رو شکر تو دختر خوبی بودی و اجازه دادی من به کارهام برسم

قراره پنج شنبه بریم شیراز خونه مامان بزرگ بابایی.امیدوارم تو این سفر دختر خوبی باشی و اذیت نکنی.البته راحتی تو برای من از همه چیز مهم تره.وقتی سلامت باشی منم سر حالم و همه چی برام لذت بخشه

ایشالله توی سفرمون سالم و سر حال باشی تا به سه نفرمون خیلی خیلی خوش بگذره مثل همیشهقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مریم مامی رَسپینا
18 فروردین 93 15:47
سلام عزیزم سال نو مبارک انشالا سال خوبی داشته باشین دخترت خیلی نازه مهدیه جون ماشالا چشمهای قشنگی داره
مهدیه
پاسخ
چشات ناز می بینه مریم جون.رسپینا جونم رو ببوس.دلم براتون خیلی تنگ شده.کاش یه روز بتونی بیای کلوپ
سانی مامی شادیسا
26 فروردین 93 16:46
سال نو مبارک عزیزم خدا رو شکر که مهلا جون حالش خوبه آفرین به این دختر باهوش این همه شیطونی بخاطر هوش زیادشه ماشالله براش اسپند دود کن عکس یادت نره !