مهلامهلا، تا این لحظه: 11 سال و 3 روز سن داره

دخمله مامان و بابا

یک سال سخت اما شیرین

1393/2/28 11:25
نویسنده : مهدیه
356 بازدید
اشتراک گذاری

امروز که دارم این مطلب رو مینویسم یک سال از ورود تو به خونه ما میگذره.میگم یک سال اما اصلا تو باورم نمیگنجه که یک ساله تو در کنار مایی.انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی

لحظه لحظه روزهای اول اومدنت مثل یه فیلم سینمایی پیش رومه.از روزهای اول دنیا اومدنت و سختی هاش

از همون روز اول که دنیا اومدی شیر  منو نمیتونستی بخوری و من به هر طریقی که شده میخواستم شیر خودم رو بهت بدم.گفتنش آسونه اما  فقط خدا میدونه چه روزهای سختی بود.هر بار  که از خواب بیدار میشدی من غصم می گرفت چون دوباره پروسه سخت شیر دادن بهت شروع میشد از من و مامان جونی اصرار برای  شیر خوردن و از شما انکار برای نخوردن.عاشق شیشه و شیر خشک بودی و موقعی که من میخواستم بهت شیر خودم رو بدم دهنت رو قفل میکردی و روتو برمیگردوندی.هم زمان با این دردسرها زردی هم گرفتی.اول دستگاه آوردیم برات توی خونه و سه روزی داخل دستگاه بودی  اما دستگاه اثری نکرد و مجبور شدیم که بیمارستان بستریت کنیم مشکلات دستگاه گذاشتنت و بعدش هم بستری شدنت یه کتابه که  از حوصله من و شما خارجه

بعد از اون هم بیقراریهات و جیغ زدنهات و نخوابیدنهات و مریضیهات.......................

همه و همه گذشت و در کنار این سختی ها شیرینی هایی هم داشتی  که دل ما رو می بردی

از لبخند زدنت تا گردن گرفتنت.از غلت زدن و نشستنت و سینه خیز رفتنت.بعد کم کم بلند شدن و دست گرفتن به وسایل و راه رفتن.از دندون درآوردن و صحبت کردنت و ماما و بابا گفتنت هر چی بگم کم گفتم که چقدر شیرینه................

یک سال از حضور تو در کنار من میگذره اما به چشم من یک روزه.از روزی میترسم که بخوای خودت یه خونواده تشکیل بدی و من و بابایی رو تنها بذاری.حتی فکرش  ناراحتم میکنه و باعث میشه اشک تو چشام جمع شه.

 تو الان همش مال منی .من بهت غذا میدم.تو بغلم می خوابونمت.آرومت می کنم .حموم می برمت و خلاصه همش مال خودمی

با این حال که میدونم بزرگ شدنت یعنی جدا شدنت از من اما بازم منتظرم :

 منتظر بزرگ شدنتم.منتظر روزی که مستقل راه بری و من دستت رو بگیرم ببرمت پارک

منتظر روزی که کامل حرف بزنی و من بشینم باهات دردل کنم

منتظر روزی که کنار من  تو آشپزخونه بایستی و  با هم غذا بپزیم  و یه عالمه  خراب کاری کنیم و یه عالمه خوش بگذرونیم

منتظر روزی که با هم مادر و دختری بریم یه عالمه خرید کنیم و لباسهای رنگی رنگی بخریم

منتظر روزی که بری مدرسه

منتظر روزی که بری دانشگاه و من  روز اول خودم ببرمت.همونجور که مامانم روز اول منو برد دانشگاه

منتظر روزی که تو  رو توی لباس عروس ببینم

منتظر روزی که رسیدن به همه آرزوهات رو نظاره گر باشم

 

به امید اون روز

روزی که میدونم دور نیستمحبت

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)