دختر کوچولوی شیرین زبونم

سلام و صد سلام

دوباره بعد یه غیبت طولانی اومدم اما با یه عالمه عکس و خبر

اول از ماههای قبل بگم  که ماه بهمن و اسفند خیلی ماههای شلوغی بود طوریکه همش در حال بدو بدو  و تلاطم بودیم.بعد از اینکه از مسافرت برگشتیم مامان جونی یه عمل کوچیک داشت که انجام داد و چند روزی درگیر اون بودیم و بعد از اون هم نی نیه  خاله مینا به دنیا اومد.یه دختر کوچولوی ناز و خوشگل بنام عسل

بعد به دنیا اومدن عسل کوچولو بخاطر اینکه مامان جونی کمی سرش شلوغ شده بود  مهلا جونی باید میرفت مهد.روزهای اول کمی سخت بود برات اما کم کم عادت کردی .تقریبا کل اسفند ماه  رو مریض بودی .کمی خوب میشدی اما دوباره سرما خوردگیت برمیگشت.تا اینکه اوایل عید خدا رو شکر خوب شدی

عید امسال هم مثل سال گذشته دختر نازم کنار ما بود اما بعلت اینکه سال تحویل ساعت 2 نیمه شب بود مهلا کوچولوی ما در خواب ناز بود .

همه ایام عید رو در حال دید و بازدید اقوام بودیم.کلا عید خیلی پر بازیدی بود طوریکه حتی یه لحظه بدون برنامه  نبودیم.

مهمترین کاری که در تعطیلات عید انجام دادم  شیر گرفتن شما بود که خدا رو شکر خیلی راحت تر از اون چیزی بود که فکرش رو میکردیم.

دختر گلم روز به روز شرین تر میشی بخصوص اینکه دیگه قشنگ جمله میگی و با حرف زدنت دل ما رو میبری.بعضی چیزها رو خیلی با مزه میگی مثلا به آب میوه میگی :آب ممه و یا به بابا سیامک میگی بابا ننن

حالا چه ربطی داره ما  نمیدونیم.

هر چیزی که بهت میدیم سریع میگی مسی(مرسی).عاشق صحبت کردن با تلفن هستی و هر لحظه تلفن رو برمیداری با دایی میتی (مهدی)بصورت فرضی صحبت میکنی.

یکی از چیزهایی که میگی و من عاشقشم اینه که به من میگی مامان عش منی(عشق منی)

هر روز هم که من خونه نیستم و اداره هستم به همه میگی :ساعت بره روی 2 مامانم میاد.اینقدر این جمله رو ناز  میگی که ادم دلش میخواد بخورتت

در ادامه عکسهای این دو ماه اخیرت رو میذارم تا ذره ذره بزرگ شدنت رو با این عکسها بیشتر حس کنم و بیشتر شکر گزار خداوند باشم

خدایا شکرت

مهلای محجبه

عکس سلفی مهلا و بابایی

مهلا در کنار برج میلاد

این چند تا عکس هم مربوط به روز سیزدهم فروردینه

مهلا و پسر دایی مارتیا

این عکس هم متعلق به روز تولد بابا سیامکه