داستان من و بابا و نی نی
نی نیه خوشگلم من و بابا حدود ٧ سال پیش باهم دیگه نامزد کردیم و ٧ تیر ٨٦ با هم رفتیم زیر یه سقف. من کارمند بودم و بابایی شغلش آزاد بود.کم کم بابایی هم تصمیم گرفت کارمند شه واسه همین رفت تو شرکت مترو(البته داستانهای زیادی داره که دیگه از حوصله تو خارجه فقط اینو بگم که بابایی چون خیلی استعداد داره خیلی زود تو کارش پیشرفت کرد) منم مهر ٩٠ارشد قبول شدم و دوباره شدم دانشجو.همون موقع بود که من و بابایی تصمیم گرفتیم یه نی نی ناز بیاریم.واسه همین من شروع کردم به تحقیق و مطالعه و .......... خدا خیلی مهربون بود و همون موقع که خواستیم سریع تو رو به ما داد. اواسط مهر ماه ٩١ بود که احساس کردم دارم مامان میشم واسه همین رفتم پیش خانم دکتر و آزمایش دا...
نویسنده :
مهدیه
13:50