مهلامهلا، تا این لحظه: 11 سال و 3 روز سن داره

دخمله مامان و بابا

سه سال و نیمگی

سلام سلام صد تا سلام دخترک ماهم دیروز شما دقیقا سه سال و نیمت شد.تو این 6 ماهی که وبت رو به روز نکردم اتفاقات زیادی افتاد و سرگرمی های زیادی بود که باعث شد کمی سرم شلوغ شه و نتونم وبت رو به روز کنم.بعد تولد دختر قشنگ برای امتحانهای بابایی با همدیگه به تفرش رفتیم و بعد امتحان بابا به اراک و خونه عمو اینا رفتیم و دو روزی مهمون اونا بودیم.بعد تموم شدن ماه رمضون خونه ای که داشتیم رو فروختیم و یه خونه جدید خریدیم که همین مورد باعث مشغله فراوون مامان و بابا شد .خونه ای که خریدیم عید تخلیه میشه و ما تا عید مهمون خونه مامان جون و بابا جون هستیم.از اول مهر دیگه به مهد کودک نرفتی و پیش مامان جون موندی.اما کاملا مشخصه که دلت برای مهدت و خاله ها تنگ ...
23 آبان 1395

فرشته ی سه ساله ی من

سلام و صد سلام خوشحالم.خوشحالم.خوشحالم چون یه دختر سه ساله ی ناز و شیرین زبون دارم.بله دختر خوشگل من با اومدن روز 22 اردیبهشت 3 سالش کامل شد و حالا شده یه خانوم کوچولوی به تمام معنا روز پنج شنبه 23 اردیبهشت تولد مهلا جون رو به اتفاق خونواده خودم و بابا سیامک گرفتیم.جای همه خیلی خالی بود.تولد خیلی خوبی بود و به همه خیلی خوش گذشت.مهلا جون هم کادوهای خیلی قشنگی از همه گرفت و خیلی هم ذوق کرد و خوشحال بود.کلا مهلا عاشق تولده........ این هم چند تا عکس از تولد دخترم اینم چند تا عکس مربوط به رفتن به یک عروسی ...
26 ارديبهشت 1395

نوروز 95

یا مقلب القلوب و الابصار یا محول الحال و الاحوال......احسن حالنا الی احسن الحال سال 94 هم با تموم فراز و نشیب هاش تموم شد و سال 95 از راه رسید. 3 سالی میشه که دختر نازم موقع سال تحویل کنار من و بابایی میشینه و این بهترین عیدیه هر سال من از طرف خدای مهربونه اواخر سال 94 به بدو بدو ها و درگیریهای روزمره گذشت و اتفاق قابل ذکری نیفتاد. قبل سال تحویل ما همراه خاله، دایی و مامان جون به خرم آباد رفتیم و این اولین باری بود که موقع سال تحویل خونه خودمون نبودیم.بعد از مسافرت هم دید و بازدیدهای معمول سال جدید شروع شد. در اخر هم تمو شدن تعطیلات و شروع دوباره کار و تلاش........ در ادامه چند تا از عکس های مربوط به عید دختر نازم رو میذارم. ...
14 فروردين 1395

1000 روز قشنگ با تو

چقدر زود میگذره زودتر از اون چیزی که بتونم تصور کنم.دختر عزیزم روز به روز بزرگتر میشه و حرف زدن و رفتارش هم شیرین‌تر.به نظر من بچه ها هر چقدر بزرگ‌تر میشن شیرین‌تر میشن .و یا شاید حداقل در مورد دختر من که اینجوری صدق میکنه. دختر نازم دیشب من و شما و  بابایی جشن 1000 روزگیت رو با هم گرفتیم.تو هم که عاشق کیک و تولد و شمع........عشق میکردی واسه خودت اگه زمان دست من بود، تو همین سن و سال تو، زمان رو متوقف می‌کردم تا هیچ وقت این دوران شیرین کودکی تو تموم نشه.اخه تو الان خیلی شیرینی خیلی خیلی خیلی طبق قولی هم که دادم چند تا از عکسهای دختر نازم رو میذارم    جشن کوچیک  1000 روزگ...
21 بهمن 1394

مهلای من .......سی ماهه من.........

گل نازم قشنگم..... تو این 6 ماهی که گذشت اتفاقات و کارهای زیادی پیش اومد که  سعی میکنم همه رو به صورت خلاصه برات بگم نازنینم بعد تولد دو سالگیت که تو خونه و همراه اقوام گرفتیم یه تولد هم بصورت دسته جمعی و با بچه های کلوپ خردادی توی مرکز خرید کوروش گرفتیم.بچه های زیادی واسه تولد زحمت کشیدن که همین جا ازشون تشکر میکنم. خود  من یکی که هیچ کاری نکردم و شرمنده ام تولد خیلی عالی و خوبی بود یه عالمه عکس و فیلم از اون روز گرفتیم اما هنوز وقت نکردم فیلم اون روز رو ببینم.باورتون میشه؟؟؟؟؟؟ خلاصه بعد تولد با بابایی راه افتادیم به سمت رامسر.یه مسافرت دو روزه خیلی عالی که خیلی هم به دخترم خوش گذشت و کلی با دایی و بابا جون کنار...
8 آذر 1394

سخن من با شما

سلا و سلام و صد تا سلام دختر نازم شرمنده خیلی وقته نتونستم وبت رو به روز کنم.میدونم  بیشترش به خاطر تنبلیمه اما خوب کارهایی هم پیش اومد که مزید علت شد. همین جا اول سخنم رو یه چیزی رو یادآوری کنم.من این وبلاگ رو نمی نویسم  به این منظور که افراد زیادی مطالب رو بخونن و لایک کنن و نظر بدن. و بعد من به خودم ببالم که وبلاگ مهلا اینقدر خواننده داره و ......... چون نه فن بیانم خوبه و نه وقت نوشتن دارم دارم و نه نویسنده خوبی هستم اما در کل هدفم از نوشتن و ایجاد این وبلاگٰ، فقط ثبت خاطرات و عکس های دختر یکی یه دونمه.خاطراتی که وقتی بزرگ شد بتونه ببینه و بخونه و بدونه که واقعا چقدر برای من و بابایش عزیز بو...
8 آذر 1394

دو سالگیه مهلا به روایت تصویر

گل دختر نازم سلام روز به روز بزرگ شدن و خانوم شدنت رو می بینم و هزار بار خدا رو شکر میکنم.شکر میکنم خدا رو واسه اینکه اون دختر نحیف و لاغر که همه وجودش به وجود من وابسته بود حالا شده یه دختر خانم  ناز و زرنگ که یه عالمه کارهای مامانش رو هم انجام میده.سفره پهن میکنه و وسایل سفره رو میذاره و جمع میکنه.خودش میره دسشویی و لباسش رو درمیاره و میپوشه. حرف زدنت که مث یه بلبله و من همیشه در عجبم که این حرفای قلنمیه و سلمبه ر از کجا میشنوی و تکرار میکنی خدا رو شکر رفتن به مهدت هم بهتر شده و صبحا کمتر بهونه میگیری و اونجا هم به گفته مربیات خیلی آروم و خانمی امروز میخوام یه سری از عکسای متعلق به سال دوم  تولدنت رو اینجا بذارم تا خا...
31 خرداد 1394