مهلامهلا، تا این لحظه: 11 سال و 3 روز سن داره

دخمله مامان و بابا

سیزده ماهگی

دختر نازنینم به سلامتی سیزدهمین ماه زندگیت هم سپری شد و شما تو این یه ماه اخیر یه عالمه تغییر و پیشرفت کردی اول از اینکه دیگه کاملا راه میری و حتی می دوی و ما دیگه به گرد پات هم نمیرسیم.دیگه یاد گرفتی موقع راه رفتن تعادلت رو حفظ کنی و حتی میتونی با پاهای کوچولوت به توپی که جلوی پاته ضربه بزنی این یک ماه چند تا دندون همزمان درآوردی و همین باعث بیقراری و گریه های شبونت بود که خدا رو شکر فعلا آروم تر شدی با دندون جدیدی که تازه خودشو به مانشون داده تعداد مرواریدات به 11 تا رسیده .5 تا بالا و 6 تا پایین که دو تا از پایینی ها دندونهای آسیا ست جدیدا ممه رو خیلی خوب میگی.همش یقه لباس منو میگیری و پشت سر هم میگی ممه.خیلی جالب بود دیشب ...
1 تير 1393

واکسن و چکاپ یک سالگی

سلام سلام صد تا سلام به سلامتی دختر گلم یک سالش شد و نوبت واکسن یک سالگیش رسید.البته به علت مسافرت به شمال  زدن واکسنت یه چند روزی به تاخیر افتاد.بعد از مسافرت  من و شما خونه مامان جونی موندیم تا مامان جون صبح شنبه شما رو ببره برای زدن واکسن.خدا رو شکر  واکسنت به راحتی زده شد و بعد از اون هم هیچ مشکلی پیدا نکردی.چکاپ یک سالگیت هم انجام دادی که قد و وزنت رو در پایین مینویسم قد در یک سالگی:78 وزن:10 کیلو 200 گرم تو این چند وقت کارهای زیادی یاد گرفتی انجام بدی.کلا استعدادت تو تقلید کارهای بقیه مثال زدنیه چون بلافاصله  با یه بار انجام دادن کاری سریع همون کارو انجام میدی بهت میگم بع بعی چی میگه تو هم سریع میگی :...
10 خرداد 1393

یک سال سخت اما شیرین

امروز که دارم این مطلب رو مینویسم یک سال از ورود تو به خونه ما میگذره.میگم یک سال اما اصلا تو باورم نمیگنجه که یک ساله تو در کنار مایی.انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی لحظه لحظه روزهای اول اومدنت مثل یه فیلم سینمایی پیش رومه.از روزهای اول دنیا اومدنت و سختی هاش از همون روز اول که دنیا اومدی شیر  منو نمیتونستی بخوری و من به هر طریقی که شده میخواستم شیر خودم رو بهت بدم.گفتنش آسونه اما  فقط خدا میدونه چه روزهای سختی بود.هر بار  که از خواب بیدار میشدی من غصم می گرفت چون دوباره پروسه سخت شیر دادن بهت شروع میشد از من و مامان جونی اصرار برای  شیر خوردن و از شما انکار برای نخوردن.عاشق شیشه و شیر خشک بودی و مو...
28 ارديبهشت 1393

بهشت در دست مادر بود

بهشت در دست مادر بود ...مادر ان را بر زمین گذاشت تا ما را در اغوش بگیرد ...اکنون میگویند:بهشت زیر پای مادر است امروز روز مادر است   اما روز من نیست.روز توست.اگر نبودی من هم مادر نبودم.پس تویی که من هستم ای همه هستی من روزها چقدر زود میگذرد و من چه سخت باور میکنم مادر شدنم را.واژه ای که فقط و فقط لایق مادر خود میدانستم و میدانم چون حتم دارم که مادرم یکی از فرشته های خدا بر روی زمین است.مادری مهربان و بی توقع...............صبور و از خودگذشته............. آرزویم این است منم مادری شوم مثل مادرم... دخترکم مادر بودن سخت است.مسئولیت دارد.بیخوابی دارد.دغدغه های بسیار دارد اما عجب شیرین است شیرین است ذوق کردنت هنگام دید...
22 ارديبهشت 1393

اولین بهار زندگیه دخترم

دخترم  یک بهار      یک تابستان               یک پائیز                    و یک زمستان را دیدی            از این پس همه  چیز جهان تکراریست                  جز عشق من به تو                      ...
22 ارديبهشت 1393

مهلا به روایت تصویر

سلام سلام سلام قول داده بودم عکسهای دخملی رو بذارم .الان به قولم وفا میکنم و معذرت میخوام بابت تاخیر برای دیدن عکسها به ادامه مطلب توجه کنید مهلا در حال تخلیه کشوی کابینت و جاسازی خود در آن مهلا قصاب می شود مهلا با دایی علی بابایی و آروین و سینا مهلا در کنار سفره هفت سین مهلا و بابایی در کنار سفره هفت سین   ...
6 ارديبهشت 1393

یازده ماهگی و مرواریدهای جدید....

دیروز 22 فروردین بود.و این یعنی اینکه دختر ناز من 11 ماهش تموم شد و یک قدم مونده تا یک سالگی.... ماهی که گذشت ماه پر هیاهویی بود.همیشه همینطور بوده .فروردین پر از شور و نشاط و سرزندگیه همونطور که تو پست قبلی گفتم مسافرت به شیرازمون روز پنج شنبه آغاز شد و من و دخترم و بابایی با هم به شیراز رفتیم.خدا رو شکر تو مسیر رفت و برگشت با وجود مسافت زیاد دختر گلم تو ماشین خیلی اروم بود و اغلب اوقات رو تو خواب ناز بود.زمانی هم که شیراز بودیم خدا رو شکر مثل همیشه دختر خوبی بودی و همراه من و بابایی شیراز گردی کردی. کاری که تو شیراز یاد گرفتی بالا و پایین رفتن از پله بود.آخه تهران خونه ما و مامانی پله نداره و شما تا حالا با همچین موقعیتی روبرو ن...
23 فروردين 1393